توی گلزار شهدای قم قدم میزدم دیدم یه پیرزن سر قبر یه شهید نشسته . حدس زدم مادر شهیده . دوست داشتم برم پیشش و پای درد و دلش بنشینم و بگم مادر از دردهات بگو، از دلتنگی هات ... رفتم جلوتر 2 تا از دوستام رو دیدم ، گفتم بچه ها بریم پیش مادر شهید.
سلام کردیم و نشستیم تا فاتحه بخونیم. هی دل دل میکردم و به بچه ها نگاه میکردم . با اشاره گفتم ، یه چیزی بگید . دوستم نگام کرد و یواش گفت مگه نمی بینی اصلا نگاهمون هم نمیکنند . انگاری دوست ندارند حرف بزنند. اما دلم قبول نکرد .
خدایا چیکار کنم تا حاج خانم به حرف بیاد !!!
یهو چشمم افتاد به دستش و فکری زد به سرم . اما نه روم نمیشه ولش کن ... حالا بچه ها چی فکر میکنند ...!! برم؟ نه ولش کن . نه باید برم اینطوری دلم آروم نمیشه ...
یواش یواش روی زمین خودمو کشیدم و نزدیکش شدم . دستشو گرفتم و بوسیدم .
- زنده باشی دخترم ، الهی هرچی از خدا میخوای خدا بهت بده ، الهی ....
اون دعا میکرد و من خجالت میکشیدم . خجالت از اینکه قدر دانشون نبودیم توی این سالها ، بیادشون نبودیم ،با اعمال و رفتارمون خون به دلشون میکردیم.
- انشاالله که رهرو شهدا باشید .
- خیلی ممنون حاج خانم، دعامون کنید . دعا کنید بتونیم ادامه دهنده ی راهشون باشیم .
- پیرزن انگار دلش خیلی پره . به سختی میخواد ادامه ی حرفشو بزنه .... زمان اون پدر و پسر هم مملکت اینطوری نبود !!
- چه طوری حاج خانم ؟
- اینقدر بی حیایی نبود ، بد حجابی نبود . زنه اومده آستینش بالا، موهاش از دو طرف بیرون ، پاهاش معلوم ... خون شهدا رو پایمال میکنند.
- شهدا اومده بودن به خوابه یه عالم . گفته بودند این خانم ها با این کفش هاشون که میان توی گلزار استخوان ما توی قبر می لرزه ...
دیگه نتونست خودشو بگیره ... اشک از چشماش سرازیر شد .
عکس پسرشو نشون داد گفت : فقط 17 سالش بود . اونم برادرش مهران هست که اونم 32 ساله بود و چند قطعه پایین تره ...
- حاج خانم 2 تا پسرتون شهید شده ؟!!!
وای خدایــــا ! این پیرزن چی تو دلشه !!!
- مهران ازدواج کرده بود؟
- آره ! اون رفت و دخترش و زن جوانش رو گذاشت رو دست من ...
- چیکار کردید چنین بچه هایی تربیت کردید؟ دعا کنید ما هم بتونیم بچه های خوبی ، مثل شما تربیت کنیم .
- همش دسته مادر ِ ! دیگران میگن پدر اما نه، همش دسته مادره ...
- حاج خانم شما چیکار کردید که اینطوری شدند؟
پیرزن با اشک و بغض میگه : فقط خدا میدونه . و دستاش رو بالا میاره و نشون میده و میگه: با دست های پینه بسته و بعدش یه سکوت خیلی عمیق که تا ته قلبت صدای فریاد دلش رو میشنوی ...
فهمیدم خانمه بیوه بوده و بچه هاش هم یتیم ...
و چه غمناک که نوه ی یتیمش رو هم خودش بزرگ کرده .
توی دفاع مقدس ، چه مادرها که جگر گوشه هاشون رو ازدست دادند ، چه زنهای جوانی که بیوه شدند ، چه بچه هایی که یتیم شدند ...
خدا کنه عاق شهدا نشیم ...
آخه بعضی از ما به چی فکر میکنیم ! خودنمایی به چه بهایی؟
وای که دلم خون بود و بعد از اون روز خون تر هم شد ... بخدا حاضرم اگه التماس کردن جواب بده حاضرم برم به تک تک خانم ها التماس کنم که بخاطر خدا ، بخاطر خون شهدا ، بخاطر درد دل مادرای شهدا بدحجابی نکنید ، بی عفتی نکنید . اونا خودشون از دوری عزیزشون ، دل خون اند ، شما نگذارید فکر کنند که خون بچه هاش که برای آبیاری درخت اسلام ریخته شده ، بی نتیجه بوده و اسلام داره از بین میره !!!
درد دل زیاده اما ترجیح میدم به خدا بگم ، ، بحق دماء شهدائنا یا الله ،
اللهم عجل لولیک الفرج ...
[ یکشنبه 91/2/10 ] [ 10:53 عصر ] [ انا عبدک الضعیف ]