صحن آزادی ، روبروی گنبد طلایی آقا ایستادی ...
تیک ، تیک ،تیک ... همه در حال خواندن دعای سال تحویل اند ، فقط چند ثانیه ی دیگر ...
یا مقلب القلوب و الابصار ...
صدای گریه ی بچه ایی تو رو به خود می آورد . روبرویت، روی فرش ها را نگاه میکنی ، زنی شکسته و رنج دیده را می بینی و دختر بچه ایی معلول در آغوشش . پسر بچه ایی سیاه چرده هم در کنارش نشسته .در آن سرمای مشهد ، در روز اول عید که همه لباس های نو به تن دارند، آنها لباس های مندرس و نازک به تن دارند .
دخترک همچنان گریه میکند ...
تو به مردم نگاه میکنی ، نگاه های تحقیر آمیز عده ای را میبینی، و صدای نچ نچ کردن عده ای دیگر را میشنوی ... آری شاید حق با آنهاست ! اینهمه خرج کرده اند تا موقع تحویل سال در حرم باشند تا سال بهتری را آغاز کنند ، تا حاجات بیشتری را برای داشتن زندگی آسوده تری طلب کنند و اینکه دختر بچه برای چه گریه میکند اهمیتی ندارد! و تو دعا میکنی واقعا قلوبشان مقلب شود .
تیک ، تیک ، تیک ...
میخوانند یا مدبر لیل و النهار ... و ای تدبیر کنند ه ی شب و روز ، به راستی عده ای مانند فاطمه کوچولو و خانواده اش چگونه روز خود را به شب می رسانند ؟! دردشان تنها معلولیت فاطمه است یا فقر یا ...؟
یا محول الحول و الاحوال ... ای تغییر دهنده ی احوال ، یعنی حال فاطمه خوب میشه ؟ یعنی قلب مردم خودپسند و خودخواه نرم می شود؟ یعنی قلبها به هم نزدیک میشود؟ یعنی روزی می رسد که دیگر هیچ مستضعفی در زمین نباشد ؟
آنجاست که با تمام وجود دلت می خواهد همگی " حول حالنا الی احسن الحال " شوید و در آن لحظات دیگر به هیچ چیز فکر نمی کنی و هیچ نمی خواهی جز : " اللهم عجل لولیک الفرج "
سدرة المنتهی با دلی شکسته نوشت : " ان الارض یرثها عبادی الصالحون "
[ جمعه 91/1/4 ] [ 5:21 عصر ] [ انا عبدک الضعیف ]